طی سالها طراحی کردن، خط بدل به مهمترین المان در کارهایم شده بود. آنقدر که میاندیشیدم کاغذ طراحی برای گنجاندن آن همه خطوط جاری در ذهنم کافی نیست .هر چقدر ابعاد کاغذها را بیشتر و بیشتر میکردم، خطها طویل و طویلتر و پیچیده و پیچیدهتر میشد و آنچه در ذهنم میگذشت دیگر بر سطوح کاغذ جای نمیگرفت .نیاز داشتم برای هجوم این همه خط و خطخوردگی، تدبیری بیاندیشم. پس فکر چیدمان به ذهنم رسید چرا که میاندیشیدم دستم و ذهنم بازتر و رهاتر خواهد بود.
سرانجام یک روز تا شب، هر آنچه خط بود را در حیاط خانهی پدری پیاده کردم و از ذهنم بیرون کشیدم. همه جا تقریبا مانند کاغذهای طراحیم یکدست سیاه شده بود. ولی فردای آن روز زمستان کار خود را کرد و تمام خطوط را با برف سفیدرنگ کرد یا شاید سیاهها را پاک کرد .نقش طبیعت در این چیدمان بسیار پرقدرت است و من همچنان تا بدین روز میاندیشم خطهایم را چه جای دیگری به جز برگهی طراحی، میتوانم بگنجانم.
رآضیه اعرابی