Skip links

یک روز، یک تجربه

اولین نمایشگاه انفرادی من در خانه‌ی طراحی فرهاد گاوزن، از اساتید طراحی، برگزار شد. فرهاد گاوزن تمرکز بر طراحی محض را پیشه‌ی دانشجویان قرار داده بود و از این لحاظ کمک بسیار شایانی بود برای ورود جدی و حرفه‌ای من به دنیای هنر و در عین حال به حوزه‌ی هنر مفهومی.

در ابتدا بدون آگاهی و داشتن شناختی از حوزه‌ی هنر مفهومی می‌اندیشیدم که در حال طراحی کردن هستم، ولی هر چه زمان جلوتر می‌رفت، می‌دیدم طراحی کردن بر روی کاغذ نمی‌تواند منظور من را خوب القا کند و گویی دستانم بسته بود. تا اینکه شروع کردم به استفاده از لوازم و اشیاء دم دستی که در زندگی روزمره یا آن‌ها را می‌دیدم یا با آن‌ها سر و کار داشتم و آن‌ها را وارد حوزه‌ی طراحی خویش کردم و این جرقه‌ای بود که من سوق داد به حوزه‌ی هنر مفهومی و تا امروز همچنان ادامه دارد.

سی اثر در این نمایشگاه به نمایش در آمد ‌که رنگ غالب در همگی سیاه بود؛ چه با مداد طراحی و چه با رنگ ساختمان .دلیل انتخاب رنگ برمی‌گردد به دوره‌ای که در آن این طراحی‌ها شکل می‌گرفت .دوره‌ای که گویی سیاهی بیشتر در آن به چشم می‌خورد و صدای آه بیشتر به گوش می‌رسید. پس سی آه خویش را طرح زدم.

متریال استفاده شده، همان‌طور که پیش‌تر بیان داشتم، ابزار و لوازم دم دستی بود؛ از خاک، نان، برنج، چوب، شیشه، موکت و مقوا گرفته تا سیم ظرفشویی، دستمال کاغذی و خمیر دندان .فضای نمایشگاه از ابتدای ورود مخاطب را با سیاهی عمیقی روبرو می‌ساخت. از بدو ورود پرده‌ی سیاهی قرار داشت که نشانگر این مفهوم بود که پشت این پرده‌ی سیاه روبروی چشمان مخاطب هیچ نیست جز سیاهی. مخاطب اگر انتخاب می‌کرد وارد فضای نمایشگاه شود باید از پله‌هایی پایین می‌آمد تا وارد فضای اصلی نمایشگاه شود، اما پیش از ورود به فضای اصلی با حوضچه‌ای از آب سیاه روبرو می‌شد و مجبور بود دست به انتخاب زده که یا با گام بلندی از روی این آب سیاه عبور کند یا تن به آب زده و با پاهایی خیس شده از آب سیاه و چرک وارد فضای تاریک نمایشگاه شود. بعد از آن، مخاطب با ویدئویی روبرو می‌شد. ویدئویی نسبتا طولانی که باید می‌دید صبر کافی برای دیدن دارد یا می‌خواهد وارد اتاق اصلی نمایشگاه شود‌ .اما چگونه؟

مخاطب برای دیدن سی اثر باید وارد اتاقی می‌شد نسبتا کوچک و پرشده از نخ‌های سیاه تودرتو همچون خط‌های تودرتوی طراحی‌های من؛ سخت و خشن .برخی از نخ‌ها نازک بودند و برخی ضخیم که نیاز به بریدن داشتند تا بتوان از میان آن‌ها عبور کرد .برای رهایی از بند این بندهای سیاه چه باید کرد؟ آیا چیدن بهترین گزینه است؟ برای یافتن این پاسخ ابزاری چون قیچی و چاقو در کف اتاق قرار داشت که مخاطب می‌توانست از آن‌ها استفاده کند .ولی آیا این پایان راه بود؟

درخلال این نمایشگاه من به همراه یک پرفورمر دیگر که در ویدئو حاضر بودیم با همان لباس‌ها و در اتاق پر شده از نخ حاضر شدیم و به محض چیدن یک نخ یا طناب، مجدد آن‌ها را گره ‌زدیم و این روند تا پایان نمایشگاه آن‌قدر تکرار شد که تقریبا تمام نخ‌ها و طناب‌ها تا جای ممکن بریده شده و امکان گره زدن مجدد وجود نداشت .این عمل در راستای سوالی بود که قصد کرده بودم در ذهن مخاطبم شکل بگیرد. آیا فکر می‌کنی از پس آزاد شدن یک بند، بند دیگری وجود ندارد؟ میان این همه سیاهی چه باید کرد؟

بودند مخاطبانی که به دلیل موانع سر راه خود وارد اتاق اصلی نمی‌شدند و حاضر نبودند خود را درگیر کنند و تماشا کردن از راه دور را ترجیح دادند.

رآضیه اعرآبی